«للفقراء المهاجرين الذين اخرجوامن ديارهم و اموالهم يبتغون فضلا من الله ورضوانا و ينصرون الله و رسوله اولئك هم الصادقونوالذين تبووا الدار والايمان من قبلهم يحبون من هاجر اليهم و لايجدون فىصدورهم حاجه مما اوتوا و يوثرون على انفسهم ولو كان بهم خصاصه و من يوق شحنفسه فاولئك هم المفلحونوالذين جاوا من بعدهم يقولون ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمانو لا تجعل فى قلوبنا غلا للذين آمنوا ربنا انك روف رحيم.»
اين اموال براى فقيران مهاجرانى است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بيرونرانده شدند در حالى كه فضل الهى و رضاى او را مىطلبند و خدا و رسولش را يارىمىكنند; و آنها راستگويانند! و براى كسانى است كه در اين سرا [سرزمين مدينه] و در سراى ايمان پيش از مهاجران مسكن گزيدند و كسانى را كه به سويشان هجرتكنند دوست مىدارند، و در دل خود نيازى به آنچه به مهاجران داده شده احساسنمىكنند و آنها را بر خود مقدم مىدارند هرچند خودشان بسيار نيازمند باشند;كسانى كه از بخل و حرص نفس خويش باز داشته شدهاند رستگارانند! (هم چنين)
كسانى كه بعد از آنها [بعد از مهاجران و انصار] آمدند و مىگويند:
«پروردگارا! ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتند بيامرز، ودر دلهايمان حسد و كينهاى نسبتبه مومنان قرار مده! پروردگارا، تو مهربان ورحيمى!».
اگر «ما افاء الله على رسوله من اهل القرى» خمس است اين تقسيم صحيح است كه«فلله و للرسول و لذى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل» چون آيه خمسدر سوره انفال همين سهام شش گانه را مشخص كرد ولى سياقش سياق آيه فىء وانفال است و با سياق سازگار نيست.
و اگر اين سياق را حفظ كرديم موضوع مربوط به انفال است انفال فقط مال خدا وپيامبر است و ديگر مال يتامى و مساكين و ابن السبيل نيست. چرا قرآن مصارف ششگانه خمس را اينجا بازگو كرده است؟
اين اشكال، فقها را به زحمت انداخته و هر كدام راه حلى را ارائه كردهاند.
مطلبى را كه سيدنا الاستاد، علامه طباطبائى رضوان الله عليه - فرمودند و باآن از مفسران ديگر در تفسير «للفقراء الهاجرين» جدا شدند اين بود كه سايرمفسران نوعا «للفقراء المهاجرين» را بدل براى ذى القربى يا يتامى و مساكينو ابن السبيل مىگرفتند ولى ايشان بدل براى ذى القربى و يتامى و مساكين و ابنالسبيل نگرفتند بلكه بيان مصرف «لله» گرفتند كه لله را به معناى «فى سبيلالله» معنا كردند، يعنى «ما افاء الله على رسوله من اهل القرى فلله...»
يعنى فى سبيل الله، چون بايد در سبيل خدا مصرف بشود براى بيان سبيل خدافرمود: «للفقراء المهاجرين» كه اين للفقراء بيان آن فى سبيل الله است نهبدل براى يتامى. اين خلاصه فرمايش ايشان بود. اثبات فرمايش ايشان از نظر فقهىكار آسانى نيست، زيرا «لله» كه در باب انفال و در باب خمس ذكر شد غير از«فى سبيل الله» است كه درباب زكات ذكر مىشود. در باب زكات، فى سبيل اللهيكى از مصارف هشت گانه است و اين جهتيكى از هشتسهم را مىبرد. يعنى جهت فىسبيل الله صاحب سهم است، زكات را به هشتسهم تقسيم مىكنند يكى از سهام هشتگانه را «فى سبيل الله» مىبرد.
اما كلمه «لله» كه در انفال ذكر شد در كريمه «يسئلونك عن الانفال قلالانفال لله والرسول» و هم چنين كلمه «الله» كه در خمس ذكر شد كه:
«واعلموا انما غنمتم من شىء فان لله خمسه» اين «لله» غير از «فى سبيلالله» است، چون در انفال و در خمس هر چه مال خداستبه رسول مىرسد پيامبر دوسهم مىبرد. اين غير از فى سبيل الله باب زكات است كه پيغمبر صلى الله عليهو آله و سلم از اين فى سبيل الله هيچ سهم نمىبرد فقط متولى تقسيم است، مثلاين كه مالى وقف باشد و متولى عهدهدار حفظ و توزيع آن است، سهم بر نيست. اينلله كه در انفال و خمس ذكر شده سهم بر است، غير از فى سبيل الله است. در فىسبيل الله يعنى جهتسهم مىبرد و رسول خدا متولى حفظ و تقسيم اين سهم استبايد دريافت، حفظ و توزيع كند. پس فرق فقهى فراوانى استبين اين كه ما«للفقراء» را بدل براى «يتامى و مساكين» بگيريم يا بيان براىمصرف لله بگيريم. علت ذكر كلمه «الله» در مصارف فىء اماميه معتقد است:
كلمه «الله» كه در انفال و خمس ذكر شده براى تبرك نيستبلكه يك سهمى استبراى خدا، اما برادران اهل سنت مىگويند اين كلمه فقط تبركا ذكر شده است.
گرچه همه آسمان و زمين ملك و ملك خداست و نام خدا همه جا مبارك است، اما ذكرآن فرق فقهى فراوانى دارد: اگر كلمه «الله» تبرك باشد مال را بايد پنج قسمكرد: دو قسم را به پيامبر و ذىالقربى داد و سه قسم آن را به يتامى و مساكينو ابن سبيل. يعنى اين 20 درصد را بايد به پنج قسم تقسيم كرد، هشت قسم رابايد به رسول داد و دوازده قسم ديگر را كه سه پنجم ،استبه يتامى ومساكين و ابن سبيل. اين نظر افرادى است كه قائل به تخميس هستند يعنى اين خمسرا بايد تخميس كند نه تسديس (شش سهم) كه ما معتقديم.
ما كه مىگوييم اين لام كه براى بيان اختصاص است و تنها تبرك نيست مىگوييم اينخمس (20%) را به شش قسم تقسيم مىكنند: سه ششم ، آن مال رسول است وسه ششم ،ديگر مال يتامى و مساكين و ابن سبيل. قهرا اين 20 درصد را به دو قسم تقسيممىكنند: ده قسمش به رسول مىرسد و ده قسم ديگر به يتامى و مساكين و ابن سبيل.
اين فرق فراوان فقهى كه آيا لله تبرك استيا واقعا براى بيان سهم است. اگرخداى سبحان در باب خمس يا انفال منظورش اين بود كه يكى از اين سهام بايد فىسبيل الله صرف شود آيه انفال و آيه خمس را هم نظير آيه زكات ذكر مىكرد، درحالى كه اين چنين نيست.
در آيه زكات اين چنين فرموده است:
«انما الصدقات للفقراء والمساكين والعاملين عليها و المولفه قلوبهم و فىالرقاب والغارمين و فى سبيل الله وابن السبيل فريضه من الله والله عليمحكيم»
در اين جا هيچ سهمى براى پيامبر نيست، پيامبر و امام صلوات اللهعليهما متولى هستند; يعنى همان طورى كه متولى موقوفه هيچ سهمى نمىبرد وفقط عهدهدار حفظ و توزيع مال موقوفه است درباره زكات امام و پيامبر صلواتالله عليهما متولى در اخذ و توزيع هستند و هيچ سهمى نمىبرند.
ولى در آيه انفال و در آيه خمس مستقيما اين ها را صاحب سهم معرفى كرد; دراولين آيه سوره انفال فرمود:
«يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول»،
در روايات ما هم نيامده است كه: «ما كان لله يصرف فى سبيل الله»، بلكهآمده كه: «ما لله فهو للرسول». اگر ما لله يصرف فى سبيل الله بود، بيانسيدنا الاستاد تام است اما «ما لله فهو للرسول» است نه اين كه «يصرف فىسبيل الله» رسول هر كجا كه بخواهد آن را مصرف مىكند.
پس آيه انفال اين است كه «قل الانفال لله والرسول» چه اين كه آيه خمس همكه آيه چهل و يكم همين سوره انفال است اين چنين است: «واعلموا انما غنمتممن شىء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى» يعنى اين خمس و اين 20 درصد ششقسم مىشود سه قسمش مال خدا و پيامبر و ذىالقرباى او است و سه قسم بقيه ماليتامى و مساكين و ابنسبيل است كه رسول صلى الله عليه و آله و سلم و ذاتاقدس اله چه در انفال و چه در خمس سهمى دارند.
بنابراين اثبات فرمايش سيدنا الاستاد، علامه طباطبائى، كار آسانى نيست و چوناين آيه از نظر مصرف شش قسم ذكر كرد اگر آيه كريمه سوره حشر را كه مىفرمايد:
«ما افاء الله على رسوله من اهل القرى» اين آيه بيان آيه قبل نباشد و وحدتسياق نداشته باشد; يعنى آيه قبل مربوط به انفال باشد و آيه بعد مربوط به جنگو غنيمتباشد يا بايد تقييد كرد كه يك پنجم ، مال اينها استيا اگر همه رافرمودند در اينها صرف كنيد اين تفضل است.
در اين آيه شريفه، خداوند متعال شهادت به صداقتمهاجرين داد و فرمود:
«للفقراء المهاجرين» كه در راه خدا جهاد كردند و تبيعد شدند «اولئكهمالصادقون».
برخى استشهاد كردهاند به اين كه چون اينها صادقاند و همينها عدهاى را در صدراسلام به خلافت رساندند پس آنها «خليفهالله» هستند! در حالى كه آيه در مقامبيان اين مطلب نيست، چون فى المثل اگر يك موسسه آموزشى بگويد كسانى كه ازعهده امتحان برآمدند اينها راست گفتند; يعنى در درس خواندن راست گفتهاند،واقعا درس خوان هستند. اين تناسب حكم و موضوع مىفهماند كه اينها اگر گفتندما محصليم در اين ادعا راست گفتهاند نه اين كه اگر يك گزارشى هم دادند واقعاراستباشد. مهاجران هم گفتند ما مومنيم، در ايمانشان راست گفتهاند، امامعنايش اين نيست كه هر كس هر حرفى زد تا آخر تمام حرفهايش راستباشد.
درباره انصار، خداوند شهادت ضمنى به فلاح و رستگارى آنان داد، چون فرمود:
«والذين تبووا الدار والايمان من قبلهم يحبون من هاجر اليهم و لايجدون فىصدورهم حاجه مما اوتوا و يوثرون على انفسهم ولو كان بهم خصاصه و من يوق شحنفسه فاولئك هم المفلحون»
كسى كه اهل تقوا و وقايه باشد; يعنى بين خود وبين بخل يك سپرى قرار بدهد كه خطر بخل به او سرايت نكند، اين شخص اهل فلاحاست. درباره انصار فرمود اينها اين خصوصيت را دارند كه: «و يوثرون علىانفسهم ولو كان بهم خصاصه» بعد كبراى كلى را بيان كرد كه هر كس اين چنينباشد اهل فلاح است. پس شهادت ضمنى به فلاح انصار داد، هم چنان كه شهادت صريحبه صداقت مهاجرين داد. انسان چگونه بين خود و خودش ديوار مىكشد، آن دردديگرى است، چون «و من يوق شح نفسه» يعنى بايد اهل وقايه باشد سپر را هم كه«مجنه» و «وقايه» مىگويند به همين مناسبت است كه وسيله تقوا و حفظ است وچون اين شح و بخل جدا نيست و در درون جان آدم است چطور انسان بايد مو شكافباشد كه بين خود و خواستههايش يك سيم خاردارى بكشد آن يك راه ديگرى دارد.
ممكن است انسان سپرى به دستبگيرد و از دشمن بيرونى برهد اما اين سپر را اگربه درون ببرد و طورى جاسازى كند كه بين خود و آن دشمن درونى بگذارد اين خيلىجا بايد باز كند و با زحمت اين سپر را جاسازى نمايد، چون «واحضرت الانفسالشح» اين شح در درون دل جا كرده و همانجا به تيراندازى مشغول است، چقدر درجهاد اكبر سخت است كه انسان بين خود و دشمن درونى كه درون جانش جاسازى شده وتيراندازى مىكند سپر بگذارد. به هر حال، اين آيه شهادت ضمنى به فلاح انصاريانمىدهد، و اين كريمه «ولو كان بهم خصاصه» مصداق دارد به وسيله همين فداكارىانصار، گرچه اگر هيچ كدام از آن رواياتى كه بخشى از آن ها قبلا بحثشد وبخشى را هم بعدا بحث مىكنيم وارد نشده بود كه مثلا يك مرد گرسنهاى آمد خدمترسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و عرض كرد من گرسنهام مرا سيركنيد، حضرت فرمود: كيست كه امشب اين شخص را ميهمان خود قرار دهد...
اگر هيچ كدام از اين جريانات نبود و در تاريخ نيامده بود باز اين آيه مصداقداشت، زيرا انصار در صدر اسلام در جريان فىء بنىنضير و امثال آن، فداكارى وايثار كردند.
ما در مقدمه نماز و موارد ديگر مىگوييم «حى على الفلاح»
فلاح را هم قرآن مشخص كرده كه اگر كسى از بخل درون برهد به فلاح مىرسد. بينبخل و شح هم اين فرق را گذاشتهاند كه «بخل» در مقام فعل است و «شح» درمقام وصف، آن كس كه كار سخاوت مندانه نكند اين بخيل است ولى آن كس كه نخواهديك اين چنين كارى بكند او شحيح است. شح صفت نفس است، بخل صفت فعل. اگر اينفرق رستباشد شح بدتر از بخل است. به هر حال از اين كه در آيه ديگر فرمود:
«واحضرت الانفس الشح» نشان مىدهد كه شح يك امر نفسانى است، اين كه بخل همنفسانى استيا فقط عمل جوارح استيك مطلبى است جدا، چون «من يوق شح نفسه»
عدهاى براى نجات از شح شبى را تا صبح به سر مىبردند و دعا مىكردند كه خداياما را از شح نفس برهان. در جوامع روايى ما از امام صادق سلام الله عليهنقل كردهاند كه مردى ديد حضرت صادق سلام الله عليه در طواف كعبه فقط همينجمله را مىگويد: «اللهم قنى شح نفسى» اين كه ما مىگوييم «و قنا عذابالنار» قبلا بايد بگوييم:
«قنى من شح نفسى، قنى من الشرور والمعاصى»، وگرنه نجات از آتش را بدوننجات از مقدمات خواستن كه روا نيست، ما ماموريم كه بگوييم «و قنا من عذابالنار»، اين دعاى ماست كه خدايا ما را از عذاب آتش حفظ كن. قبل از اين كهآن دعا را بخوانيم بايد اين دعاها را خوانده باشيم كه: «خدايا ما را ازمعاصى كه به عذابت منتهى مىكند محفوظ كن» وگرنه صرف درخواست نجات از عذاببدون خواست نجات از سيئات مىشود آرزو و هرگز كسى به آرزو نمىرسد: «ليستبامانيكم و لا امانى اهل الكتاب من يعمل سوءا يجز به» اگر دين، دين عمل استنه دين آرزو، اگر كسى از خدا نخواهد كه از سيئات نجات پيدا كند، فقط بخواهداز آتش نجات پيدا كند مىشود آرزو، و اين را هم قرآن به عنوان اصل كلى بيانكرد، و فرمود: ما هيچ امتى را به صرف آرزو به مقصد نرساندهايم و اين تنهادرباره شما نيست. همان طورى كه از امام سجاد سلام الله عليه رسيده است كهدر دعاى شب بيست و هفتم ماه مبارك رمضان است كه حضرت سجاد سلام الله عليهشبى را تا صبح با اين دعا گذراند كه: «اللهم ارزقنى التجافى عن دار الغروروالانابه الى دار الخلود والاستعداد للموت قبل حلول الفوت» آن ها گاهى هم شبىرا با اين دعا به سر مىبردند كه: «اللهم قنى شح نفسى» خدايا مرا از اينبخل برهان اگر كسى از بخل رهايى يافتبه فلاح و مقصد مىرسد.
رهايى از بخل در درجه اول به اين است كه انسان از مال حرام بپرهيزد، بعد كمكم از مال دوستى نجات پيدا كند «و تحبون المال حبا جما»، بعد به مقامايثار برسد. اين ها را مىگويند سير و سلوك. اين كه همه ما مىخواهيم اهلمعرفت و سير و سلوك باشيم، گاهى دنبال بهانه مىگرديم كه راه سير و سلوكچيست؟ اينها راه سير و سلوك است، خداوند متعال راه را مشخص كرده است، يك بارمىفرمايد: «كلا و تحبون المال حبا جما» «جم» يعنى انبوه، يعنى فراوان،اين را بايد كم كرد. مال را فقط بايد در حد ابزار تلقى كرد نه بيش از آن،وقتى انسان از اين حب جم نجات پيدا كرد حرام و حلال براى او فرق مىكند.
وقتى حرام و حلال براى او فرق كرد از شح نفس نجات پيدا مىكند. از اين مجموعهبالاتر: «و يوثرون على انفسهم ولو كان بهم خصاصه» اين چنين نيست كه انسانذكرى بگويد و وردى بخواند همه ذكر و ورد همين است، راه خيلى روشن است امارفتن سخت است. اينهامىشود منازل سالكين.
غير از مهاجر و انصار، گروه سومى هستند كه بعدا به آنها ملحق شدند:
«والذين جاوا من بعدهم يقولون ربنا اغفرلنا ولاخواننا الذين سبقونا بالايمانولاتجعل فى قلوبنا غلا للذين آمنوا ربنا انك روف رحيم»
فرق اين سه گروه مشخص شد:
مهاجرين ترك خانه و زندگى كردند و از همه چيز خود گذشتند، انصار بخلزدايى كردند و تابعين كينه زدايى. منتها اگرچه اين جمله سوم كه عطف بر آنقبلىهاستبه لسان اخبار بيان شد اما به داعى انشا الغا شد و فرمود: كسانى كهبعدا مىآيند اين چنين مىگويند، يعنى شما كه بعدا آمديد اين چنين بگوييد. نهاين كه دارد خبر مىدهد بلكه اينها جمله خبريهاى است كه به داعيه انشا بيانشده است، و وصف مردان الهى را كه ذكر مىكنند مىگويد اين چنين باشيد «قدافلح المومنون»، يعنى اين چنين باشيد. اينها همه جمله خبريه است كه بهداعيه انشا الغا شده است، چون جنبه تربيتى دارد. فرمود: «والذين جاوا منبعدهم، يقولون» مىگويند، يعنى بگوييد: «ربنا اغفرلنا و لاخواننا الذينسبقونا بالايمان»، براى خود و براى گذشتگانى كه راه را براى اينها بازكردهاند طلب مغفرت مىكنند و براى ارتباط خود نسبتبه همه مومنين چه گذشتهو چه حال كينه زدايى بكنند «ولاتجعل فى قلوبنا غلا للذين آمنوا» چه گذشتهو چه آينده، چه مومنين گذشته و چه مومنين حال، كه اين وصف بهشتيان است.
عدهاى از مفسران اهل سنتخواستهاند به اين آيه استدلال كنند كه اين سه بخش،تقسيم مستوعب است; يعنى مهاجرين را، انصار را، والذين جاوا بعدهم را. اين«والذين جاوا بعدهم» هم شامل مهاجرين بعدى مىشود، هم شامل انصار بعدى و همشامل ما كه به آنان ايمان آورديم، نه در رديف مهاجرين هستيم نه در رديفانصار، ولى دين خدا را يارى مىكنيم اما انصار در مقابل مهاجر نيستيم، چونفرمود «والذين جاوا من بعدهم»، پس اين سه آيه تقسيمش مستوعب است. هيچ كسىنيست كه مسلمان باشد و مشمول اين سه دسته نباشد. چون اين، تقسيم مستوعب استو ما كه بعدا آمدهايم نه جزو مهاجرين اولين هستيم و نه جزو انصار اولى هستيمبلكه جزو «والذين جاوا من بعدهم» خواهيم بود. تكليف ما را هم اين آيه مشخصكرد، يكى از تكاليف ما اين است كه بگوييم: «ربنا اغفرلنا»،دوم:
«ولاخواننا الذين سبقونا بالايمان». پس ما مكلفيم نسبتبه مومنين گذشته،مخصوصا مهاجران و انصار اولى، طلب مغفرت نماييم، نه اين كه آنها را سب كنيم.
پس مىخواهند بگويند سب هيچ كدام از مهاجران و انصارى كه در صدر اسلام بودندروا نيست. اگر ما در قرآن همين سه آيه را مىداشتيم مىگفتيم اين تقسيم مستوعباست، ولى قرآن كريم راجع به كسانى كه درصدر اسلام بودند و هم چنين كسانى كهبعدا به آن ها ملحق شد تقريبا پنج گروه را مىشمارد. اين چنين نيست كه همهكسانى كه جزء مهاجرين يا انصار اول بودند خوب بودند، اگر عدهاى منافقانه دربين مهاجران يا انصار به سر مىبردند ما بايد از آنها تبرى جوييم.
آياتى كه در سوره مباركه توبه است، و از آيه صد شروع مىشود، در خور تاملاست، اين آيات تقريبا پنج گروه را مشخص كرده است:
1 «والسابقون الاولون من المهاجرين»،
2 «والانصار»،.
3 «والذين اتبعوهم باحسان»
واوى كه قبلا در همين سوره توبه مطرح بود، واو «والذين يكنزون الذهبوالفضه» همان حادثهاى كه براى واو والذين پيش آمد اين جا هم براى واو«والذين اتبعوهم» پيش آمده است و همان گونه كه محافظان قرآن نگذاشتند آنواو ستبخورد اين واو را هم نگذاشتند دستبخورد. اين كه مىگويند فلان مطلبنه يك واو كم است نه يك واو زياد ظاهرا ناظر به همين قصههاى تاريخى است. ازاين سه گروه هم خدا راضى است و هم آنها از خدا راضىاند: «رضى الله عنهم ورضوا عنه واعد لهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا ذلك الفوزالعظيم».
4 منافقين «و ممن حولكم من الاعراب منافقون و من اهل المدينهمردوا على النفاق لاتعلمهم نحن نعلمهم سنعذبهم مرتين ثم يردون الى عذابعظيم»،
آن هايى كه «مردوا على النفاق» و متمرد شدند بالاخره جزو همينگروهى بودند كه در مدينه به سر مىبردند. «مرد» يعنى تمرد كرد، شيطان ماردبراى آن است كه او متمرد است. مريد و مارد يعنى متمرد و سركش. اين متمرديندر بين مهاجران و انصار و تابعين بودند، اما آن شرط را نداشتهاند كه «رضىالله عنهم و رضوا عنه» باشد يا «اتبعوهم باحسان» باشد. منافقان در بين آنها بودند، يا از اول ناسالم بودند يا بعدا متمرد و منافق شدند. پس اين:
«مردوا على النفاق» مخصص كريمه «و يحبون من هاجر اليهم» مىشود. گرچه درآيه سوره حشر، كه محل بحث است، از مردم مدينه به نيكى ياد مىكند و مىفرمايداينها «يحبون من هاجر اليهم» اما آن آيه سوره توبه مخصص اين آيه مىشود.
اين چنين نيست كه همه مردان مدنى «يحبون من هاجر اليهم» باشند بلكه فرمود:
«و من اهل المدينه مردوا على النفاق لاتعلمهم نحن نعلمهم سنعذبهم مرتين»
چرا اينها عذابشان دو برابر است؟ براى اين كه كارشكنىشان دو چندان بود، درشديدترين وضعى كه اسلام نياز به كمك داشت كارشكنى كردند. پس در ميان مسلمانانگروه مهاجران، انصار، تابعين و منافقين بودند.
5 پنجمين گروه اين ها هستند كه در آيه صد و دو آمده است: «و آخروناعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا عسى الله ان يتوب عليهم ان اللهغفور رحيم»
عدهاى صد در صد خوباند و دستهاى صد در صد بدند، گروهى هم هستندكه «خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا» مخلوط كردهاند بعضى از كارهاى ناصالح رابا بعضى از كارهاى خوب. پس اين چنين نيست كه ما بگوييم هرچه در گذشته تاريخبود انسانهاى وارسته بودند، آنها را كه «رضى الله عنهم و رضوا عنه» هستندسالماند، ما براى آنها طلب مغفرت مىكنيم و همين دعا و همين جمله را چه درقنوت و چه در غير قنوت مىخوانيم كه «ربنا اغفرلنا و لاخواننا الذين سبقونابالايمان و لاتجعل فى قلوبنا غلا للذين آمنوا ربنا انك روف رحيم» اما اين تمسكبه عام در شبهه مصداقيه خود عام است. شما شك داريد كه فلان شخص جزء اين گروههستيا جزء آن گروه نيست، با اين كه آيه 100 102 سوره توبه آنها را پنجقسم كرده است. پس اين چنين نيست كه هر كس رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم را زيارت كرده و جزو اصحاب بوده وارسته باشد. از آن طرف هم در رواياتفراوان آمده است كه «ارتد الناس بعد النبى» كه البته اين ارتداد، ارتدادولايى استيعنى «ارتدوا عن الولايه» نه ارتداد مصطلح فقهى باشد كه حكم فقهىهم به همراه داشته باشد. «والذين جاوا من بعدهم» همه اينها عطف استبر آنمهاجرين يعنى للفقراء المهاجرين، فقرايى كه از مهاجرين، انصار و كسانى كهبعدا مىآيند. درباره اين كلمه «والذين جاوا من بعدهم يقولون ربنا اغفرلناولاخواننا الذين سبقونا بالايمان» احتمالى را «طبرى» مطرح كرده و آن ايناست كه اين «سبقونا» در مقابل «والذين تبووا الدار والايمان من قبلهم» باشد. فرمود به اين كه انصار زمينه و زمين ايمان را از هجرت مهاجرين فراهمكردند، پس قبل از اين كه مهاجرين بيايند، انصار در مدينه زمينه ايمان و زمينزندگى مومنان را فراهم كردند لذا فرمود: «والذين تبووا الدار والايمان منقبلهم» يعنى قبل از مهاجرين. آن گاه اين «والذين جاوا» يعنى مهاجرينى كهبعدا آمدند و گفتند خدايا آنهايى كه قبل از ما اين زمينه را فراهم كردند،آنها را بيامرز. اين احتمال طبرى تام نيست و دليل تامى بر اين حصر نيست،البته آن ها را هم شامل مىشود.